خب !
یک هفته سخت به پایان رسید ... از اولش که حالم بد شد تصمیم گرفتم تغذیه مو بهتر کنم ، یه کم بگردم و بیرون برم که روحیه ام تقویت بشه که بیشتر بتونم تمرکز کنم
سه شنبه فوق العاده زیاد گیج میزدم اما دیروز و امروز سعی کردم خوب باشم و حواسم بیشتر جمع باشه
این هفته ام امتحان نیم واحدی آزمایشگاهیم رو داشتم که باید تک تک نمونههای زیر میکروسکوپی که استاد واسمون فرستاد بود رو نقاشی میکردیم واسش میفرستادیم :-/
نقاشی ! هه ! اونم من ؟!
دقیقا تایمیکه داده بود من بیمارستان داشتم و نمیتونستم با هزار بدبختی شمارشو گیر اوردم تماس گرفتم و بهم گفت همه تا 4 عصر وقت دارن اما تو میتونی تا 10 شب واسم بفرستی ... دوستمو اوردم خونه واسم نمونههارو کشید . عین بچه مدرسه ایها رفتم مداد رنگی خریدم ، مداد مشکی ، کاغذ و ...
من اصلااااااااااااااااااااااا نقاشی بلد نیستم ، اصلااااااااااااااا !
دوستم اگه نبود واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم ... به هر حال این نیم واحد رو هم یه جور ردش کردیم رفت
فقط یه نیم واحد عملی بی حسی مونده که فعلا رو هواست .
دیروز داروی mtx یا همون متوترکسات به یکی از مریضا میخواستن بدن من فقط از دو تا دختری که پرستار بودن پرسیدم که mtx تخت فلان رو دادید ؟؟؟ و پرسیدن سوال من همانا و شروع دعوای این دوتا همانا ... اینجوریم شروع شد که یکیشون به اون یکی میگفت تو برو mtx بهش بده ، اون یکی میگفت مگه تقسیم کار نکردیم چرا من باید همه mtxهارو بدم ؟ و دیگه کار به فحش و صدای بلند و تهدید که الان میرم پیش فلانی بهش میگم تو به من فحش میدی و این صحبتا رسید ...
استاده بهم میگفت تو اگه ازشون نمیپرسیدی دعواشون نمیشد از سوال تو شروع شد :-))) حالا واقعا نمیپرسیدم اونا مگه قرار نبود برن داروی مریض رو بدن ؟؟؟؟؟
پرسنل هم با خودشون نمیسازن :-/